چایت را تلخ نخور
یکبار صدایم کن تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم . . .
تو که باشی بس است
مگر من جز “نفس” چه میخواهم !؟
مثل قالی نیمه تمام … به دارم کشیدهای
یا ببافم … یا بشکافم …
اول و آخر که به پای تو می افتم . . .
با کسی باش که “تو” را بخواهد
نه کسی که تو را “هم” بخواهد . . .
در تمام دارو خانه ها موجود است
نرم کننده موی سر
نرم کننده پوست دست
کاش می شد برای نرم کردن دل تو هم ، نسخه ای گرفت . . .
صدایت نیست
تصویرت هم همینطور!
اما مهرت آنتن میدهد ! اندازه آسمان . . .
تمام درد “من” از این است که
می دانم برای داشتن توست که به زمین آمده ام
و همین “تو” که
می دانم برای نبودن با من به زمین آمده ای . . .
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به ناکامی سر آید
تو را دارم که مرگم زندگانی ست
به دوست داشتَنت مشغولم
همانند سربازی که سالهاست ، در مقرّی متروکه
بی خبر از اتمام جنگ ، نگهبانی می دهد . . .
ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ …
ﮔﻔﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻮ ﻭﺍﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ …
ﭘﺎﻣﻮ ﮐﻮﺑﯿﺪﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻔﺘﻢ …
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ …
ﺁﺭﻭﻡ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ ﺁﺧﻪ ﻗﻮﻟﺸﻮ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺩﻡ !
هرچه دلم را خالی میکنم باز پر میشود از تو
چه برکتی دارد دوست داشتنت . . .
بارها عاشق شدم اینبار نقلی دیگر است
بارها عابد شدم اینبار باری دیگر است
در خیالات خطا دیدم خودم را در برش
دیر فهمیدم که او دلدار یاری دیگر است
به فنآوری نانو دست یافت دلم بس که از دوریت یک ذره شد و تو نیامدی . . . !
فرض کن در آغوشت می مُردم
و مرا همانجا دفن می کردی
چه دلپذیر اگر
فشارِ قبر را بیشتر کنی!
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم
باز به غیرت چشمانم که آبی پشت سرت ریختند . . .
جای خالیت درد می کند
فقط کمی مُسکنِ بودنت را می خواهد
بیا اگر نمی خواهی از پای درآورد
این درد لعنتی مرا . . .
ساده پا پَس میکشم
هرچند
هیچوقت پای من وسط نبود . . .
در من آدم برفی است که
عاشق آفتاب شده
و این
خلاصه ی همهی
داستان های عاشقانه ی دنیاست !
دور از نفس ات ، گیاه و گل می گندد ! / لب هام فقط کنار تو می خندد
با اینکه حسادت است نامش اما / لعنت به کسی که دل به تو می بندد !
بی گدار به آب می زنند
گوزنی که تفنگ را نمی شناسد
زنی که عشق را . . .
خوشبختی داشتن کسی ست
که بیشترازخود ، تو را بخواهد
و بیشتر از تو … هیچ نخواهد . . .
هوای دو نفره داشتن
نه ابر می خواهد نه باران
کافی ست حواسمان بهم باشد . . .
بیا قسمت کنیم بوسه را
تو لبهایت را بیاور
من جانم را
قول می دهم کسی مدیون نشود . . .
ﺑﯿﺸﻌﻮﺭ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﻝ ﻣﻨﻪ
ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﺑﺮﺍﺵ
ﺁﺭﻭﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺩﻡ ﺩﻣﺎﯼ ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻪ
ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ : ﭼﺮﺍ . . . !؟
همه ﺍﺧﻄﺎﺭ ﻫﺎ “ﺯﻧﮓ” ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
ﮔﺎﻫﯽ “ﺳﮑﻮﺕ ”
ﺁﺧﺮﯾﻦ “ﺍﺧﻄﺎﺭ” ﺍﺳﺖ . . .
گاهی یک اسم ، یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد . . .
کاش می فهمیدی که تو از دید من زیبا بودی
دیگران حتی نگاهت هم نمی کردند
و تو چه اشتباهی مغرور شدی . . .
اگه شاه بشی وزیرتم
کبیر بشی صغیرتم
پلیس بشی اسیرتم
دکتر بشی مریضتم
غنی بشی فقیرتم
هیچی نباشی بازم رفیقتم !
تو که باشی معجزه ای در من رخ میدهد به نام :
“آرامش”
باش!
حتی همین قدر دور . . .
وقتی که به جای “بمان” میگویی : “هر طور راحتی”
بوی خیانت میدهی . . .
ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﯾﺶ ﺩﻟﺖ ﺑﻠﺮﺯﻩ
ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯿﺶ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ
ﮐَﻨﺪﻩ ﺷﻪ
گاهی دِلم
تفریح ناسالم می خواد
مثل فکر کردن به تو !
به من قول بده . . .
در تمامی سال هایی که باقی مانده
تا ابد . . .
مواظب خودت باشی
دیگر نیستم که یاد آوری ات کنم . . .
مهربانتر از من دیدی نشانم بده
کسی که
بارها بسوزانیش
و باز هم با عشق نگاهت کند . . .
می دانم دیگر برای من نیستی
اما
دلی که تنگ باشد این حرف ها را نمی فهمد . . .
همه رفتن کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما رو نخوندش
همه رفتن ولی اون دل ما رو
همونکه فکر نمیکردیم سوزوندش . . .
.
.
.
نه حرف عقل بزن با کسی نه لافِ جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست . . .
.
.
.
یه روز یکی وارد زندگیت میشه که از تمام کسایی که ترکت کردن
به خاطر رفتنشون تشکر میکنی . . .
.
.
.
تاریخ برای من فقط یک سلسله دارد
سلسله ی موی تو . . .
.
.
.
چون طفل سِرتِقی که می کِشَدَش مادرش به خاک
دل خواسته تو را و برایم نمی خرند . . .
.
.
.
پیش از تو هیچ اقیانوسی را ندیده بودم عمود برزمین بایستد . . .
.
.
.
تمامی مرگها تنها دو دستهاند :
مردی نفس نمیکِشَد
و زنی که حرف ، نمیزند . . .
.
.
.
می ترسم
کسی نه خودت را
که دوست داشتنت را از من بگیرد !
.
.
.
همین که قاصدکی را فوت کنی
تا عطر نفس هایت را با خود بیاورد
برای دلم کافیست . . .
.
.
.
و چه انتظار بزرگی است
اینکه بدانی
پشت هر “دوستت دارم”
چقدر دوستت دارم . . .
.
.
.
نگران نباش
نمی شود دوستت نداشت
لجم هم که بگیرد از دستت
دفترچه ی خاطراتم
پر از فحش های عاشقانه میشود !
.
.
.
اقیانوسها و جزایر را در مینوردم ، کنار تو مینشینم با تو سخن میگویم
بر موهایت دست میکشم ، دستهایت را در دستهایم میگیرم و برمیگردم
بیآنکه مرا دیده باشی . . .
.
.
.
هنوز هم از بین کارهای دنیا
دل بستن به دلت
بیشتر به دلم میچسبد . . .
.
.
.
عشق یعنی روح را آراستن
بیشمار افتادن و برخاستن !
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد!
.
.
.
ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
“ﻣﺮﮒ” ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ
“ﻓﺎﺻﻠﻪ” ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ . . .
.
.
.
خدا
” تو ” را که می آفرید
حواسش پرت آرزوهای “من” بود
شدی همان آرزوی من . . .
.
.
.
ناسپاس از عشق پاکت نیستم
من که عمری با خیالت زیستم
دوستت دارم به جان تو قسم
روی حرفم تا ابد می ایستم!
.
.
.
روزها رفت ولی یاد تو کمرنگ نشد
سالها رفت و دل من سنگ نشد
ذهن من بستر صد خاطره با یاد تو بود
نامت از صفحه این خاطره کمرنگ نشد
.
.
.
مَردی که عَطر ِ تو را زده بود
در خیابان از کنارم گذشت
و این یعنی : قتل غیر عمد . . .
.
.
.